نويسنده دخترشرقي
به نام آفريننده عشق
به نام خدايي که خودش تنهاس ولي نميزاره هيچ کس تنهاباشه
به نام خدايي که آدم راآفريدو وقتي ديد آدم تنهاس همدمي ازجنس خودش آفريد واسمشوگذاشت حوا....
به نام خدايي که از روح خودش توي قلبمون دميدتاباهاش عاشق بشيم تاباهاش احساس وانسانيت روبفهميم.
به نام خدايي که باهمه خوبي هايي که درحقمون ميکنه اونواون طورکه لايقشه پرستش نميکنيم.
به نام خداي نبض احساس....
نبض احساسي که همه ماآدماداريم.
نبض احساسي که واسه بعضي هااونقدري تندوسوزندس که آتش عشق روشعله ورترميکنه وواسه بعضي ها اونقدري کندوسرده که ازسرديش هر دل واحساسي يخ ميزنه.
هرعشقی يه نبضي داره گاهي تندميزنه وگاهي کند...
دل همه ي ماآدماواسه عشق جاداره ولي بعضي ازآدمادرعشق روبه روي خودشون بستن يااينکه دروبه روي کس اشتباهي بازکردن.
هرعشقي يه تاواني داره....تابفهمي تو مسيرعشق چندمردحلاجي...اصلاتاکجا هستي؟مردومردونه هراتفاقي افتادپاي عشقت،پاي احساست وايميستي يا اينکه ميبري وجا ميزني؟
گاهي لازمه خبري ازنبض احساسمون بگيريم تابفهميم درچه حاله....
قصه ماهم خبرازعشق ميده....عشقي که تويه راه پرازموانع ومشکلات قرارداره....عشقي که به همين راحتي نيومدتابه همين راحتي بره....عشقي که باهمه اون اتفاقابازم عشقه وتاابدجاش توخونه اي به اسم قلبه....
פֿـــבایـا یـاבتــہ ... ؟!
בسـتـشـو گـرفـتـم آورבم پـیـشـت ...
گـفـتـم : مـن فـقـط ایـنـو مـیــפֿــوام ...
گـفـتـے : ایـن ڪـمــہ !
بـهـتـر از ایـنـو بـرات گـذاشـتـم ڪـنـار ...
پـامـو ڪـوبـیــבم زمـیـن و گـفـتـم :
هـمـیـنـو مـیــפֿــوام ...
گـفـتـے : آפֿـــہ نـمـیـشــہ !
قـول ِ ایـنـو بــہ یـڪـے בیـگــہ בاבم . . .
کجایی کوروش...
کجایی که سرزمینت را سیاه کرده اند...
کجایی...
سرزمینت دیگر پارس نیست...
سرزمینت ایران شده است...
ایران...
ایرانی که در آن تن فروشی میکنند برای تکه ای نان..
ایرانجی که کودکی معصوم باید در سرمای زمستان گل بفروشد...
ایرانی که از آدم هایش نردبانی میسازند برای رسیدن به خواسته هاشان...
آری ایران...
کوروش...
مدت هاست که سیاه پوش عدالتم...
عدالت مرده است...
عدالت سال هاست که مرده است...
کوروش...
کجایند آن سه اصل سرزمین پارست...
جپندار نیک ....گفتار نیک...کردار نیک...
نه کوروش اینها دیگر سه اصل راستین ما نیستند...
سه اصل ایران این شده است. ...
خیانت...بی عدالتی...سکوت...
کوروش به اهورا مزدایت بگو نمیتوانم فریاد بزنم...
اینها خدایان دیگری را میپرستند...
اینها حتی به خدایان خود هم وفادار نیستند...
کجایی ای سرزمین پارس من....
به اسمش قسم...
دو سال سر تراشیده ی اونو
به همه ی پسرای خوشتیپ شهر ترجیح میدم...
غرورم یـہ امپراطوریـہ ڪبیرہ ڪـہ برا هیچ ڪس جز خدا سقوط نمیڪنـہ
در روزگاری که
زن را بـه "تن" می شناسند
غیرت را "بددلی" می نامند
و باحجاب را " اُمل" می دانند ،
تو همچنـان "فرشته" بمان
اشتباه از جایے شروع میشہ ڪہ:
✘ بعضے وقتا ڪسایے رو تو زندگیموڹ "خاص" میڪنیم ،
ڪہ خیلے "عمومے" تر از ایڹ حرفا تو دسترس بقیــــــــــہ بودڹ...!! ✘
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا
بی هیاهو
همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خوندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم "
گاهے بایَد بِخَندے با صِدایِ بُلَند
ڪِـہ ڪَر بِشِـہ آسِمونو فَریاد بِزَنے
دُنیااااا...
نامَردَم اگِـہ با این صِدایِ خَندًم نَرَقصونَمِت
ترجیح میدم همه ازم متنفر باشن و خودم باشم
تا اینکه همه دوسم داشته باشن ولی خودم نباشم|:
دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید…
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…
مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید…
موعد عروسی فرا رسید...
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود…
همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد
…20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود !
همه تعجب کردند و مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.
فڪ نڪن ڪـہ من ندید بدیدم
ولے هیچ خرے شبیهت ندیدم !!!!!
ﻓـَﻘـَﻂ " ﺳُـڪﻮﺗـــ " ﻣﯿڪُـﻨـَﻢ☞ ✘
✘ﺍﯾـﻦ ﺩُﻧﯿــــﺎ ﺍﮔَـﺮ ﺣَﺮﻓﯽ ﺩﺍﺷﺘـــ✘
✘ ↯↯ ﺧـُـــــﺪﺍﯾــَـﺶ ﺳـــــﺎڪـِـﺘـــ ﻧـَﺒـﻮﺩ ↯↯